اومدن آریا
مبخوام برات از اومدنت بگم مامان
قربونت برم من که از اول پسر خوب و حرف گوش کنی بودی
دکتر زهرا توکل که شما رو بدنیا آورد مامان جان,به من گفته بود شما 20 آیان بدنیا میای من دیگه دل تو دلم نبود پسرم و ببینم و تو بغلش بگیرم
البته بابا امیرم همینطور دیگه داشت صبرش تموم میشد همش به شما(اون موقع شما تو شکم مامان بودی )میگفت پس بابایی کی میای
راستشو بخوای من همش میگفتم خدا کنه اریا روز 8 آبان بدنیا بیاد چون تاریخ تولدش روند میشه .اما خب یم هرچی خدا بخواد
خلاصه جونم برات بگه روز دوشنبه 6آبان بعد از ظهر مامان و بابا بالاخره تونستن برن آتلیه عکس بارداری بگیرن .اونجا تو پسمله شیطون هی لگد میزنی هی وول میخوردی کلی بهت خندیدیم
شب که اومدیم خونه دیدم شما دیگه مثل قبل تکون نمیخوری صبحش که رفته بودم دکتر فشارم یه کمکی بالا بود دکتر گفت شب بیا دوباره
با عمه ندا تلفنی حرف میزدم که گفت خیلی خطرناکه حتما برو سونو .ماهم شبونه ساعت 12:30 با مامانی شهناز رفتیم بیمارستان مردم و بعدشم سونوگرافی اطهری
که دکتر تشخیص داد باید فورا بستری شم و نینیمو بدنیا بیارم
بابا امیر زنگ زد به مامانی عادله بابایی داود اوناهم اومدن بیمارستان .اما بابا احمد و خاله نازلی نتونستن بیان اخه خاله کوچولو مدرسه داشت
مامانی راستشو بخوای با اینکه منتظرت بودم اما ترسیده بودم کلیم گریه کردم
خلاصه از سه شنبه ساعت 4 صبح تو بیمارستان بستری بودم تا چهارشنبه ظهر که شما اومدی
خوش اومدی
خداجونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم شکـــــــــــــــــــــــــــــــرت