آریا آریا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

آریا کنجد مامان و بابا

اولین م ا ه گ ر د تولد آریا

مامانی بهت که قول داده بودم هر دفعه برات از چیزایی که ننوشته بودم بنویسم امشب میخوام از اولین ماهگرد تولد شما عزیز دل مامان بنویسم آریا جان شاهزاده خونواده خوشبختمون 8 آذر 1392 روز جمعه بود و خونه عمه ندا دعوت بودیم منم دیدم اولین ماهگرد تولد شماست و میخوام کیک بپزم گفتم میپزم و میبرم خونه عمه جون تا با همدیگه بخوریم.خلاصه با هزار زحمت (آخه شما نمیزاشتی کارمو بکنم) و با کمک.میگم کمک یعنی خیلی کمککککااااااااااااااااااا(ا خه باباجی عاشق شماست از بس ذوق داشت نمیدونست چجوری کیک و تزیین کنه )کیک و پختیم اینم از کیک شما فرداشم واسه این که خونه مامانی شهنازم جشن گرفته باشیم کیک پختم و اونجام همگی خوشحال از اینکه گلم بدنیا...
20 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام پسر قشنگ و شیطون مامان این روزا اصلا وقت ندارم مامان سرمو بخارونم از بس تو پسر شیرینم شیطون شدی و نمیزاری از پیشت بلند شم منم تا تو میخوابی مجبورم بدو بدو کارامو بکنم و شبا هم که میخوابی نقشه هامو بکشم و درس بخونم فدای سرت مامان جان .مامان شدن این دردسرا رم داره دیگه گل پسرم چند تا عکس میخوام برات بزارم واسه همشونم یه توضیحی میدم خب آقا آریا اینجا با خاله مونا اینا رفته بودیم پارک لویزان و تو حسابی خوش گذروندی پیرمرد مامان با این تریپت اینجام عسل مامان و بابا تیپ زده خفن با خاله زهرا و خاله مونا اینا بریم لویزان دوباره.شمام که تو بنزت  نشستی و ..... چی بگم خفن خوش تیپ با ابهت جیگرررررررررررر...
20 ارديبهشت 1393

پایان شش ماهگی آریا

سلام قهرمان مامان امروز شش ماهت تموم شد و وارد هفت ماه شدی.مبارکت باشه گل من        امروز صبح ساعت 8 با بابا امیر بیدارت کردیم که ببریمت واکسنتو بزنی اولش مثل همیشه که آقایی و با لبخند از خواب بیدار میشی .بود اما وقتی رفتیم سوار ماشین شدیم .خیلی شاکی بودی محل من و باباجی نمیزاشتی ولی عوضش مثل یه مرد نشستی رو پای مامان و واکسنتو خانم دکتر به پات زد توم فقط اولش گریه کردی اما بعد از بس که مرد و قوی هستی سرحال شدی  و شروع به شیطنت کردی قبونت بشه مامان دوستت دارم داری کم کم بزرگ میشی آقای من ..... ...
8 ارديبهشت 1393

اولین روز تو بیمارستان

روز اول تو بیمارستان  بعد از اینکه اونایی که واسه ملاقات اومده بودن رفتن مامان بزرگات گذاشتنت لابلای گلایی که آورده بودند و عکس گرفتن ازت کوچولوی دوست داستنی مامان دورت بگردم شیرین عسل من           ...
8 ارديبهشت 1393

اولین های کنجد

پسمله من چون تا حالا نتونسته بودم بیام و واسه جیگر خودم وبلاگ بسازم ,میخوام همه اون اتفاقایی که افتاده و من اینجا نتونستم بنویسم و(تو یه دفتر خاطرات که مال خودته نوشتم ),اینجام بنویسم اولین باری شیر خشک خوردی :21 آبان 92 اولین مهمونی که رفتیم :25 آبان 92 خونه خاله فرشته اولین باری سوار مترو شدی :6آذر 92 اولین ماهگـــــــــــــــــــرد تولد پسمل خودم :8آذر 92  من یه کیک خوشمزه پختم واسه خونه مامانی شهناز یه دونه واسه خونه مامانی عادله آخه ما خیلی از اومدنت خوشحالیم مامانی روزی که ختنه شدی :27 آذر 92 بیمارستان میلاد یه روز مهم !11دی 92 هم حلقه ختنه ات افتاد مامانی هم اولین برف ظمستونی رو دیدی مامان جان ...
7 ارديبهشت 1393

اولین دل نوشته مامان

سلام پســــــــــــــــــــــمله قشنگ مامان  از امروز  مامانم تصمیم گرفتم تو این وبلاگ برات خاطرات قشنگمونو بنویسم تا آقا آریا وقتی بزرگ شد بخونه و لذت ببره  اول از همه اینو بدون که مامان و بابا دیوونه وار عاشقتن و با اومدنت زندگی شیرین و عاشقونه مامان و بابا رو قشنگ تر کردی  خدایا شکــــــــــــــــــــــــــــــــرت  ...
7 ارديبهشت 1393

اومدن آریا

مبخوام برات از اومدنت بگم مامان قربونت برم من که از اول پسر خوب و حرف گوش کنی بودی دکتر زهرا توکل که شما رو بدنیا آورد مامان جان,به من گفته بود شما 20 آیان بدنیا میای من دیگه دل تو دلم نبود پسرم و ببینم و تو بغلش بگیرم البته بابا امیرم همینطور دیگه داشت صبرش تموم میشد همش به شما(اون موقع شما تو شکم مامان بودی )میگفت پس بابایی کی میای راستشو بخوای من همش میگفتم خدا کنه اریا روز 8 آبان بدنیا بیاد چون تاریخ تولدش روند میشه .اما خب یم هرچی خدا بخواد خلاصه جونم برات بگه روز دوشنبه 6آبان بعد از ظهر مامان و بابا بالاخره تونستن برن آتلیه عکس بارداری بگیرن .اونجا تو پسمله شیطون هی لگد میزنی هی وول میخوردی کلی بهت خندیدیم شب که...
8 آبان 1392

خوش اومدی

کوچولوی مامان خوش اومــــــــــــــــــــــدی  نفسم امروز خدای مهربون به منو بابا بزرگترین عیـــدی زندگیمون رو هدیه داد    عزیز دل مامان,  کنجــــــــــــــــــــــــــــــدم  مامان و بابا هیچ وقت این روز و فراموش نمیکنن !!!!!! به زندگی قشنگ و عشقولانه مامان و بابا خوش اومدی ........... خوشبختیمونو کامل کردی ........... ...
30 اسفند 1391